- گندا گشتن
- گنداشدن: از درنگ گندانگشته
معنی گندا گشتن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ظاهر شدن
آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن
به وجود آمدن، پیدا شدن
به وجود آمدن، پیدا شدن
پایان دادن به رابطۀ زناشویی
دور شدن، گسیخته شدن
سوا شدن، قطع شدن
متمایز شدن، جدا شدن
دور شدن، گسیخته شدن
سوا شدن، قطع شدن
متمایز شدن، جدا شدن
جمع شدن گرد آمدن
دور گشتن دوران، جمع شدن فراهم آمدن: مال تو از شهریار شهریاران گرد گشت ورنه اندر ری تو سرگین چیده ای از پارگین (منوچهری)
لال شدن ابکم گشتن
گندیدن بد بو شدن متعفن گشتن